
با هم قهر کردیم ...
فکر کردم دیگر مرا دوست ندارد.
رفتم گوشه ای نشستم.
چند قطره اشک ریختم و خوابم برد.
صبح که بیدار شدم،
مادرم گفت:
" نمیدانی از دیشب تا صبح چه بارانی می آمد."...

- ۱ نظر
- ۲۳ آبان ۹۵ ، ۲۲:۲۵
هنوز هم هست عشقِ واقعی .....
♥ شاد بودَنت را کَفِ دَستانَم می نویسَم ،
تا وَقتِ دُعا ، اَولین خواسته اَم اَز خدا باشد ...♥
کاش میشد روی قلب سرنوشت لحظه های باتو بودن را نوشت...
کاش میشد سرنوشت را از سرنوشت...
.
.
.
♥تنهایی رو عشقه♥