زیر خاک
چون مرده شوم خاک مرا گم سازید
احوال مرا عبرت مردم سازید
خاک تن من به باده آغشته کنید
وز کالبدم خشت سر خم سازید
در حیرتم از مرام این مردم پست
این طایفه ی زنده کش مرده پرست
تا هست می کّشندش
به خاری به جفا تا مُرد می برندش به عزت سر دست.
روح من کم سال است
روح من گاهی از شوق سرفه اش می گیرد
روح من بیکار است قطره های باران را درز آجرها را می شمارد
روح من گاهی مثل یک سنگ سرراه حقیقت دارد
زندگی رسم خوشایندی است
زندگی بال و پری دارد
اندازه مرگ پرشی دارد
اندازه عشق زندگی چیزی نیست
که لب طاقچه عادت از یاد من و تو برود .
بر سنگ قبر من بنویسید
خسته بود اهل زمین نبود نمازش شکسته بود
بر سنگ قبر من بنویسید
پاک بود چشمان او که دائمااز اشک شسته بود
برسنگ قبر من بنویسید
این درخت عمری برای هر تبر و تیشه دسته بود
برسنگ قبر من بنویسید
کل عمر پشت دری که باز نمیشد نشسته بود
روی قبرم بنویسید کبوتر شد و رفت
زیر باران غزلی خواند
دلش تر شد و رفت
چه تفاوت که چه خوردست غم دل ی اسم انقدر غرق جنون بود
که پرپر شد و رفت روز میلاد
همان روز که عاشق شده بود
مرگ با لحظه میلاد برابر شد
و رفت او کسی بود
که از غرق شدن میترسید
عاقبت روی تن ابر شناور شد و رفت...
- ۹۵/۰۸/۱۳